برای مشاهده ادامه ی عکس ها به ادامه مطالب مراجعه نمایید.
برای مشاهده ادامه ی عکس ها به ادامه مطالب مراجعه نمایید.
روزها پرنـده وار از پـی هم بی تردیـــد
پـی آواز پـر از نغمـه ی هیــچستانـند
تـو دل آزرده بـه هـر ســـو که نظر اندازی
همـه گم کـرده ی تدبیــر پر از دغـدغـه ی پروازند
همـه شــب من در گریـز و
همه روزها نـالان زخویـش
کـی کجا گم کرده ام
من اصـل و هم آواز خویـش
که چنـین سر میکنم با رنـج و با اندوه خود
به دل خود می دهم
مـن وعـده های پــوچ و هیــــچ
شادی
وقتی دلت تنــــگ است
و تنهایـــی
که اشـک هایت...
که زخــم هایت...
نوای خفتـه در صــوت و نـهایت
قلــب پر دردت
ندارد مرهــم و همـدرد
که تا دیـــروز
او بـــود...
من بودم...
که هرشب شـــــاد و خوشـبخت
میان بازوانش غــــرق بودم
نوشتـن ها همـه از بهــر او بودنـد
و رویـــــاهام
همـه وصف خیــال او
کجــا در حسـرت چشمـان من گـم شد
که افــکارم هذیـان ها
و رویـــا هام...
هیاهــویی میان خوابـــــــهایم شـد...
شاعر: شادی